مسئله آزادی، مسئلهای است که پیشینه آن به افلاطون و ارسطو میرسد، کسانی که برای اولین بار علم سیاست را پایهگذاری کردند، بعد از آن علم سیاست، در دوره قرون وسطا دچار انحطاط شد، یا اگر به آن پرداخته شد در سیاق دین به آن توجه میشد، در دوره جدید این ماکیاولی بود که نگاهی جدید به سیاست انداخت و سیاست را از اخلاق و دین جدا کرد. بعد از ماکیاولی نوبت به کسانی مثل هابز، لاک، روسو، منتسکیو رسید. کانت نیز در همین چارچوب فکری درباره سیاست به طور اعم و آزادی به طور اخص میاندیشید. رویکرد او به سیاست با رویکرد دیگران تفاوت دارد. کانت سخت به آزادی و سیاست مبتنی بر اخلاق قائل بود. سیاست و فلسفه اخلاق در نهایت به یک مسیر ختم میشوند و آن انسانیت است. غایت شمردن انسان و نه فقط وسیله شمردن او، جان کلام اخلاق و سیاست کانت است.
من در این پژوهش برآنم که جایگاه و کارکرد مفهوم آزادی را در اندیشه کانت بررسی کنم؛ در این پژوهش سعی میشود به این پرسشها پاسخ داده شود: ۱- نسبت آزادی در کلیه آثار کانت به چه صورت است؟ ۲- نسبت آزادی در فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق کانت به چه صورت میباشد؟ ۳- آیا کانت مدافع انقلاب بود یا مخالف آن؟ بهترین شکل حکومت از نظر کانت کدام است؟
برای فهم معنای آزادی از دید کانت باید نگاهی به دوره پیشا نقادی و دوره نقادی بیندازیم. دوره پیشا نقادی به ویژه ۱۲ سالی که به دوره سکوت معروف است، کانت در پی کشف قضایای ترکیبی پیش از تجربه و کشف آنتینومیهای خرد ناب است. در این دوره است که کانت طرح کل فلسفه خود را میریزد. یکی از کشفهای مهم کانت کشف آنتینومیها است که در بخش دیالکتیک خرد ناب به حل این آنتینومیها میپردازد. یکی از مهمترین آنتینومیها، آنتینومی بین علیت طبیعی یا ضرورت و آزادی است. برنهاد یا تز میگوید: «علیت برطبق قانونهای طبیعت، یگانه علیتی نیست که از آن، جملگی پدیدارهای جهان مشتق توانند شدن. فزون بر آن، فرض کردن گونهای علیت بوسیله آزادی، برای توضیح پدیدارهای جهان ضروری است. پادنهاد یا آنتیتز: آزادی وجود ندارد، بلکه همه چیز در جهان منحصرانه بر طبق قانونهای طبیعت رخ میدهد» (سنجش خردناب، ۱۳۶۲، ۵۳۴-۵۳۵).
از ویژگیهای این دو قضیه این است که هیچ یک توسط تجربه رد یا تأیید نمیشوند، دیگر اینکه هر یک برای خود از قسمی لزوم برخوردار است. بنابراین هر دو ادعای درستی میکند. این نشان میدهد که بنیاد این تعارض از دل طبیعت خرد بر میخیزد. کانت میگوید وقتی ما برای جستجوی شرط امر مشروط جویای امر نامشروط میشویم و حدود و توانایی خرد خود را نمیبینیم دچار خطا میشویم. به سخن دیگر این خطا نتیجه نادیده گرفتن نمود با ذات به خودی خود میباشد. کانت در نقد اول با وجود اینکه به تعارض بین آزادی و علیت طبیعی قائل است اما با این وجود باید گفت که ما در طبیعت زیست میکنیم و در همین عرصه است که انسان هم آزاد است و هم مجبور. توجه به این نکته لازم است که انسان دارای دو بعد است: بعد مادی و بعد معنوی. انسان وقتی پیرو بلافصل لزوم بیرونی وتأثرات و تمایلات باشد مجبور است اما وقتی از بند تأثرات و تمایلات آزاد باشد، آزاد است. آزادی به این معنا همان آزاد شدن از اجبار بیرونی است. از این دیدگاه انسان دارای دو کاراکتر تجربی و معنوی است. که با توجه به این امر در مییابیم که طبیعت و آزادی میتوانند بیهیچگونه تضادی با هم باشند. کانت در نقد اول نشان داد که آزادی و ضرورت میتوانند بدون هیچ تناقضی در کنار هم باشند. اما چیزی که از این طریق به دست میآوریم یک قسم آزادی منفی است. از اینرو کانت در فلسفه اخلاق خود به دنبال آزادی مثبت میباشد. قلمرو اخلاق عرصهای است که انسان به ذات به خودی خود یا نومن پی میبرد. بنابراین کانت در فلسفه اخلاق خود میگوید ما برای اینکه عمل اخلاقی انجام دهیم اول باید قانون اخلاق را پیریزی کنیم سپس عمل اخلاقی خود را تعریف کنیم؛ و با این قانون، اراده مبتنی بر قوانین لازم و ضروری پیش از تجربه خواهد شد، و بعد از این به دنبال موضوعات اخلاقی میگردیم و نه اینکه اول جویای موضوعی از اراده باشیم که این موضوع بتواند اصل تعیین کننده اراده باشد. این مطلب به این معناست که با توجه به آنکه انسان صاحب خرد میباشد و زمان و مکان خردمندی او را مشخص نمیکند، این است که باید یک قانون کلی اخلاقی که در قید زمان و مکان نباشد برای آن یافت و موضوعات اخلاق را که بنابراین از کلیت و لزوم برخوردارند بر این پایه بنا کرد. در اینجا میتوانیم به کانت اعتراض کنیم که این صوریگرایی اخلاقی شما تابع زمان و مکان نیست، در صورتی که اعمال انسانها را زمان و مکان و موقعیت آنان مشخص میکند و این یعنی نسبی گرایی اخلاق. اما اگر به وجه کلی بودن قانون اخلاقی توجه کنیم و نیز توجه کنیم که این کلیت و لزوم از ذات انسان صاحب خرد بر میخیزد، با کانت مخالفتی نمیکنیم. انسان اگر صاحب خرد است و اگر این را بداند که باید از قوانین خودبنیاد خرد خود اطاعت کند، خوب میداند که نیک چیست و شر چیست. و آیا این چیزی غیر از آزادی است؟ و آیا نباید کانت را یک انسان لیبرال و آزادی خواه شایسته بدانیم؟ انسان آزاد کانتی دستانش به سوی جهانیان باز و گشاده است؛ آیا این همان اصلی نیست که کانت در صلح پایدار به آن اشاره میکند یعنی کنفدراسیونی از کشورها؟ البته باید به یاد آورد که کانت منکر تعدد فرهنگها و آداب و رسوم مردمان نشد. با این وجود کانت اظهار میکند که انسان اگر نیک و بد را بداند به دیگری ظلم روا نمیدارد، به آزادی او احترام میگذارد و آزادی او را به رسمیت میشناسد و او را به مثابه یک انسان ارج مینهد. این است احترام به قانون خود- داده و خود-خواسته (اتونوم) اخلاق.
ایده بنیادی اخلاق کانت این است که عمل انسان باید نه تنها مطابق وظیفه بلکه صرفا از روی وظیفه و به صرف احترام به قانون اخلاق باشد، از اینروست که کانت به مفهوم بنیادی فلسفه اخلاق خود یعنی خود فرمانی۱ اراده میرسد؛ از منظر کانت برای استقرار قانون اخلاقی نباید از هیچ کس دیگری به جز انسان اطاعت کرد؛ این خود انسان است که واضع و مجری قانون اخلاقی است که از خرد ناب عملی او نشأت گرفته است، حال اگر برای اخلاقی عمل کردن به چیز دیگری به جز انسان متوسل شویم ولو این چیز دیگر خدا باشد، بدین ترتیب ما تحت فرمان دیگری۲ قرار گرفتهایم و بنابراین عمل ما اخلاقی نیست و ما دیگر به معنای اخلاقی آزاد نیستیم. آزادی وقتی تحقق پیدا میکند که انسان از خرد و وجدان خود اطاعت کند. یعنی انسان در عین اینکه میتواند عمل اخلاقی را انجام ندهد، با این حال به ندای وجدان خود گوش میکند و عمل اخلاقی را که چیزی به جز انجام تکلیف نیست، به جا میآورد. بنابراین همه کسانی که قانون اخلاقی را در چیزی غیر از انسان میجویند، نه تنها آزادی انسان را از بین میبرند بلکه ارج اخلاقی را نیز زایل میکنند. نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که آزادی یک ایده است، ایده در سیاق کانت یک اصل راهنماینده است، الب?
نظرات